منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم


لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم

شده راست کار بختم ز فلک که کرده مایل


به سجود سربلندی ز بتان کج کلاهم

لب خواهشم مجنبان که تمام آرزویم


به تو در طمع نیفتم ز تو هم تو را نخواهم

فلک از برای جورم همه عمر داشت زنده


چه شد ارتو نیز داری قدری دگر نگاهم

به غضب نگاه کردی و دگر نگه نکردی


نگهی دگر خدا را که خراب آن نگاهم

ز سیاست تو گشتم به گناه اگرچه قایل


به طریق مجرمانم نکشی که بی گناهم

شه محتشم کش من چو کمان رنجشم را


به ستیزه سخت کردی حذر از خدنگ آهم